نی نی انتظار

پایان انتظار ....92/11/17

سلام بر همراهان مهربونم که با دلگرمیهاشون این دو هفته ی انتظار رو برام شیرین کردن امروز ساعت 12 باید برم آزمایشگاه تا بالاخره ببینم من مامان شدم یا نه ؟   دیشب تا صبح خواب های شیرین میدیدم بدون استرس و اضطراب خواب دیدم که از سفر کربلا دارم بر میگردم و همه اومدن به استقبالم دستهای کوچولوی یه دختر بچه ی دو سه ساله هم توی دستام بود که از ته دل منو همش بغل میکرد و میبوسید داشتم توی یه راه طولانی قدم برمیداشتیم تا برسیم به خونمون امیدوارم که خوابم خیر باشه خدایا راضی ام به رضای تو هر چی تو بخوای خدا جونم دوست جونا التماس دعا . شنبه با خبرای خیلی خوب میام پیشتون . دوستتون دارم ...
19 بهمن 1392

روز 8 انتقال ....

روزهای انتظار پس از انتقال ... ثانیه ها به کندی سپری میشن و من هروز چشم انتظارتر ... تمام دغدغه های بی پایانی که اضطراب به دلم مینشونه ... امروز هشتمین روز انتقال مامانی که نی نی هاش 10 روزه شدن ... نی نی جونام 10 روزگیتون مبارک ... من و بابایی در انتظار لمس دستای کوچولوتون هستیم ...
9 بهمن 1392

انتقال جنین 92/11/02

سلام من از روز دوشنبه 92/11/02 مامان شدم آرامشی بی نظیر رو در روز انتقال تجربه کردم که گفتنی نیست . من بودم و نی نی جونام من الان مامان 2 تا نی نی مهربووووون  هستم که به مامانشون قول دادن سفت و محکم بچسبن به دلم برام دعا کنید برای تداوم این روزهای قشنگ تا پایان 9 ماهگی   من راضی به رضای خدا هستم و به حکمت خداوندی ایمان دارم .   حالم خوبه خیلی خوب     رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ     ‏وَ اجْعَلْ لِي وَلِيّاً مِنْ لَدُنْكَ  يَرِثُني فِي حَيَاتِي     وَ يَسْتَغْفِرُ لِي بَعْدَ وَفَاتِي     وَ ...
6 بهمن 1392

دوشنبه 92/10/23

نوبت سونو داشتم . داروها باید ادامه پیدا کنه تا روز پنج شنبه 26 دی که دویاره سونو بشم . باید  واکسن هپاتیت بزنم . حالم خوبه . . . . . . .       ...
1 بهمن 1392

شنبه 92/10/28

باز هم نوبت سونو ..... فولیکول 20 و ....... دکتر گفت عزیزم واسه عمل اماده شو احساس ترس و تنهایی تا خونه همش گریه گردم ..... ...
1 بهمن 1392

دوشنبه 92/10/30

دوشنبه عمل پانکچر انجام شد خیلی ساده تر از اونی بود که فکر میکردم . صبح ساعت 4 حرکت حردیم به سمت مقصد ..... تمام شب قبل نخوابیدم . ترس ترس ترس ساعت 6 رسیدم مرکز حالا اضطراب اضطراب اضطراب خدایا به دادم برس ..... 3و 2و 1 خوابیدم یه خواب شیرین چشمامو باز میکنم وی تخت خوابیدم توی اتاق ... باز هم تنهام .... اجازه ندادن بیاد داخل اتاق .... و سرانجام 5 تا تخمک   ...
1 بهمن 1392

فردا روز انتقال ......

چهارشنبه 92/11/02 باید برم برای انتقال محیا جونم تمام ثانیه ها به یادت هستم نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟ لحظه به لحظه برات دعا کردم و میکنم مواظب خودت باش محیای مهربون التماس دعا امیدوارم به لحظه های روشن برسم   ...
1 بهمن 1392
1